بابا آنا رز به یار پیر اجازه داد گربه خیسش را در بار لز خارجی اینستا بکشد
.
بابا آنا رز به یار پیر اجازه داد گربه خیسش را در بار لز خارجی اینستا بکشد
"آنا و دوست پسرش همان روز صبح به بار او آمدند. معمولاً روز شلوغی بود و پسر و پدر مشغول مشق شب میخانه بودند. پدر دوست پسرش به آنا تعارف می کرد، زیرا او دختر زیبایی بود. همه چیز آرام و زیبا بود. اما وقتی دوست پسرش برای تعویض بشکه های خنده دار رفت، اوضاع تغییر کرد. وقتی رفت، سرخوشش به آنا نزدیک شد و معلوم بود که با دوست دختر پسرش معاشقه می کند. البته او تعجب کرد، اما این مرد کوتاه قد و لز خارجی اینستا عجیب بر او قدرت داشت. و تصمیم گرفت به این فکر کند که دوست پسرش به این زودی برنمی گردد و این فقط یک راز کوچک است. اما همه چیز به فاجعه ختم شد وقتی مرد آنا به طور تصادفی برگشت و دوست دختر خنده دار و دوست دخترش را برهنه روی میزی در وسط بار دید...;"