توضیحات: کریستال ری در حال جوجه کشی یک آزمون علمی آتی بود که نامادری او جیمی ولنتاین با یک چمدان وارد اتاق شد. کریستال از او پرسید که آیا او به جایی می رود و جیمی تصمیم گرفت در نهایت با دختر محبوبش برابری کند. او سعی کرد تا جایی که ممکن است حقیقت را از او پنهان کند زیرا می دانست که این کار او را از تکالیف مدرسه منحرف می کند، اما کافی بود لزبین جذاب و زمان پاک شدن فرا رسیده بود. جیمی با پدر کریستال که مدتی با او ازدواج کرده بود مشکل داشت. او را در حال خیانت آشکار به او گرفت و او از بی احترامی و خیانت مداوم خسته شده بود. او در حال ترک پدر کریستال بود و به طرز دردناکی مشخص شد که آنها دیگر چیز زیادی نخواهند دید. جیمی فکر کرد که زمان خوبی است تا فاش کند که از این به بعد با زنان رابطه برقرار کرده است و کریستال نیز به نوبه خود اعتراف کرد که به یکی از دوست دخترش خیانت کرده است. جیمی از این فرصت استفاده کرد و با اغوا کردن شوهرش انتقام شوهر خیانتکارش را گرفت.