توضیحات: اما هیکس بیش از یک سال است که ناپدری خود، تامی گان را ندیده است. او به ارتشی که در یک ماموریت مخفیانه بوده است ضربه می زند و اِما عمیقاً عاشق اوست. در واقع، او مجبور است خودارضایی کند. وقتی تامی به خانه میرسد، او در حال ضربه زدن به انگشتانش است. اِما چنان گرفتار عذاب اشتیاق خود شده است که به سختی ثبت می کند که تامی آنجاست تا به کمپینگ برود. عزمش را دوچندان کرد تا او را به خاطر زنی که دختر ناتنی اش بزرگ شده بود ببیند. رانندگی به سمت کمپ پر از تنش جنسی است. تامی میداند که دخترخواندهاش عاشق او بازیگران لزبین است و سعی میکند مقاومت کند، اما نمیتواند جلوی سخت شدن دیک خود را بگیرد. آنها اردو می زنند و سپس با چهار تامی به راه می افتند. تامی به اِما نشان می دهد که چگونه انواع سلاح ها را شلیک کند، سپس اِما گلوله او را می گیرد. او به تامی میگوید که یک تپانچه دیگر وجود دارد که میخواهد آن را امتحان کند، و سپس او را روی چهارپایهاش به عقب هل میدهد تا بتواند با منفجر کردن تپانچهاش از اعتراضات او عبور کند.